و
دوباره فردا شب،
شب جمعه است
و از الان آشوب در دلم
شب جمعه، شب شیدایی است...
و چه تنی لطیف تر از آب؟
در آغوشت بخار میشوم...
.
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس...
حافظ
پی نوشت: تو هیچ وقت کسایی که دوستت داشتن رو تنها نگذاشتی و نمیذاری . سر بر شانه ات میگذارم و همه را فراموش میکنم، خودم را فراموش میکنم. فقط تو می مانی...
از هرچه بگذریم،
ولی خیلی دل سنگ هستی
مرا به آتش کشیدی و راحت رفتی...
امروز افسرده شدم....
خواب از من ربودی،
تا به کی آواره تو باشم؟
تو را مینوشم در همه ی تشنگی ها
تو را نفس میکشم در همه ی خفگی ها
تو را میخواهم در همه ی نخواستن ها