وبلاگ شخصی

چند قطعه برگه برای یاد داشت نوشته ها و خاطرات...

وبلاگ شخصی

چند قطعه برگه برای یاد داشت نوشته ها و خاطرات...

همیشه در سخت ترین لحظات دست تو را دیدم

همیشه ناله هایم را شنیدی

هیچ وقت تنهایم نگذاشتی

همیشه بودی

ممنونم


به مویی بند بودم، اما نگذاشتی گسسته شود


  • نویسنده

چقدر پر از تصمیم

چقدر موی سفید شده

کوچکتر که بودم منتظر امتحان های سخت ات بودم

کوچکتر که بودم دنبال اثبات محبتم به تو بودم


الان آش و لاشم، خسته و زخمی و دست بالا

الان هر روز منتظر یاری توام


پس کی امتحان هایم تمام میشود

استخوان هایم خرد شد...

  • نویسنده

خدایا

اگرچه مخلوق خوبی نیستم ولی

 از تو میخواهم

که اطرافیانم را از خوبانت قرار بدهی...

کسانی که به تو می اندیشند، تو را میخواهند و تو را  دوست دارند

به تو پناه میبرم

 از این که هم نفس با افراد کوتاه و حسود شوم

از اهل دنیا و حرص و طمع به تو میگریزم



  • نویسنده

چقدر بوی خدا می آید...

چقدر حسرت میخورم....

چقدر دلتنگم

چقدر روشن

چقدر تاریک



  • نویسنده

چقدر دنیا برایم خودنمایی میکند

کاش در دامش نیفتم...

  • نویسنده

امشب شب منحصر بفردی بود

از خستگی، هذیان میگفتم...

  • نویسنده

.

گاهی اینقدر عرصه تنگ میشود که

آرزوی هجرت از این دنیا میکنم


آیا هم گریه ای هست تا گریه را با او طولانی کنیم؟



  • نویسنده
  • نویسنده

نوشتن مثل یه پرنده است،

تا اومد باید بگیریش و گرنه اندکی بعد پریده.....

  • نویسنده

آنقدر نیامدی تا

پژمرده شدم...

  • نویسنده